وانیاوانیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات من و دخترم

شهربازی، سینما و نمایش عروسکی

روز جمعه بابایی حدودای ساعت 3.5 از ساوه رسید و یکم خستگی در کرد بعدشم رفتیم شهر بازی امیر و وانیا یکم بازی کرد و پیتزا گرفتیم و اومدیم خونه شام خوردیم و وانیا رو یکم زودتر خوابوندم تا فردا صبح زود از خواب بیدار شه صبح بعد از بیدار شدن دوش گرفتیم و صبونه خوردیم رفتیم دنبال مهسا و مامانش و بعدش رفتیم سینما وانیا اولین بار بود که سینما میرفت خوشبختانه اونساعت خلوت بود و بیشتر خانما و بچه ها بودم وانیام یکم نشست یکم از این صندلی به اون صندلی رفت و یکمم رقصید بعدشم اومدیم خونه نهار خوردیم و بازی کردیم و بعدشم رفتیم پارک بازی کنیم روز سه شنبه هم وانیا رو بردم نمایش عروسکی خوب بود ولی آخرش که نمایش تموم شد نمیدونم چرا وانیا از عروسکا ترسید و گریه ک...
27 شهريور 1393

این چند روز

روز چهارشنبه نوبت من و حدیث بود که مهمونی صندوق رو برگزار کنیم بخاطر همین روز سه شنبه با وانیا رفتیم خرید میوه و تنقلات بعدشم اومدیم خونه به شستن میوه ها روز چهارشنبه هم سر راه رفتیم شیرینی خریدیم و رفتیم خونه حدیث از ساعت 4 مهمونا اومدن و تا حدود ساعت 8 بودن بعدشم خونه رو جمع و جور کردیم بابایی اومد و با آقا بهروز یه گپ کوتاه زدن و اومدیم خونه روز پنج شنبه هم قرار بود بریم خونه شیما جون برای شام حدودای ساعت 7 و نیم حدیث اینا اومدن دنبالمون و با هم رفتیم اونشب هم کلی خوش گذشت هم به ما و هم به بچه ها روز یکشنبه هم بازم با حدیث و شیما رفتیم تاتر ماهی کوچولو و بعدشم پارک فدک خیلی خوش گذشت ... جلسه صندوق خونه حدیث جون ای...
9 شهريور 1393

روز دختر مبارک

  پدر به من گفته تو مثل بارانی        عزیز بابایی امید مامانی وجود تو گرم است شبیه یک خورشید   خدای خوبی ها تو را به ما بخشید چراغ این خانه بهشت دنیایی چقدر خوشحالیم که دختر مایی واقعا چقدر حس خوبیه که یه دختر داشته باشی و همش به فکر این باشی که چجوری میتونی خوشحالش کنی امسالم برای روز دختر تصمیم گرفتیم بریم خونه برادرم و اینروز را با مهسا و مامانش شاد باشیم و فکر کنم یکی از بهترین کارایی که میشه برا وانیا انجام داد چون وانیا عاشق مهساست البته عاشق کل خونواده داییشه و اونجا یکی از جاهایی که خیلی بهش خوش میگذره من و وانیا اینروز رو به همه دختر...
9 شهريور 1393

تولد پرنیای عزیزم

روز یکشنبه 2 شهریور تولد پرنیای محبوبه جون بود طبق معمول با حدیث و مشکات رفتیم دوستای دیگه هم دعوت بودن اونارم دیدیم کلی خوش گذشت برگشتنی هم بابایی اومد دنبالمون و ما رو آورد خونه بازم ممنون محبوبه جون بابت دعوتت ...   وانیا خانم آماده شده و منتظره مشکاته پرنیا گیتار باباشو آورده با هم بازی کنن این میز تنقلات که محبوبه جون زحمت کشیده بود وانیا خانم داره از خودش پذیرایی میکنه وانیا و مشکات دارن میرقصن بازی وانیا خانم و دوستاش وانیا خانم تل دوستش آوارو برداشته و سعی داره بزنه سرش اینم دو تا دختر شیطون و شکمو اینم تولد بازیمون وانیا و دوستاش در حال خوردن کیک ...
4 شهريور 1393

هفته آخر مرداد ماه

هفته آخر مرداد ماه سر بابایی یکم شلوغ بود ما هم برا خودمون برنامه ریزی کردیم یروز با خونواده دایی رفتیم پارک پردیسان یروز دیگه هم با عمه های وانیا خانم رفتیم دریاچه چیتگر پنج شنبه هم خونه دوست من دعوت بودیم و جمعه هم وانیا رو بردیم شهر بازی در مجموع هفته خوبی بود و به وانیا کلی خوش گذشت ...   وانیا خانم اماده برای بیرون رفتن پارک پردیسان یروز دیگه و دریاچه چیتگر اینم چهارشنبه و بازی تو پارک اینم وانیا خانم روز پنج شنبه که رفتیم خونه دوست من حمیده جون اینم جمعه و شهر بازی امیر پارس   ...
3 شهريور 1393
1